كژدم به سمت مار حركت كرد، او را نيش زد و به هلاكت رسانيد. سپس مجدداً بر لب رود نيل آمد و بر پشت غوك كه همچنان كنار ساحل ايستاده بود، نشست و از آب عبور كرد. ذوالنون مي­ گويد: <چون اين منظره را ديدم بسيار حيرت كردم و با خود گفتم: شايد اين مرد از اولياي خدا باشد. خواستم به او تقرب جويم، اما خوب كه دقت كردم ديدم جواني است مست و لايعقل. حيرتم افزون شد. با خود اين­ گونه استدلال كردم كه بنده هر چه قدر هم جفا كند، اما باز رحمت خدا بيشتر است. پس صبر كردم تا جوان بيدار شد و از مستي به درآمد. مرا كه بر بالين خود ديد به پايم افتاد و پرسيد: من گنه­كار چه كرده ­ام كه تو در حقم اكرام كرده ­اي و بر بالينم آمده ­اي؟... جريان مار را برايش تعريف كردم.

جوان رو به آسمان كرد و با استغاثه گفت: الهي! لطف تو با مستان چنين است، با دوستان چگونه خواهد بود؟... پس در رود نيل غسل كرد و رو به باديه نهاد و به مجاهدت مشغول شد.[2]

و حقيقت امر نيز جز اين نيست كه <هركه را لطف الهي بنوازد، ارشاد و هدايت، او را چنين سازد>.

قال رسول­ الله (ص):

<انّ من الشّرّ بحكمة؛ برخي از شرها و آزارها، داراي حكمت است>. [3]

نا اميدم مكن از سابقه­ لطف ازل        تو پس پرده چه داني كه، كه خوب است و كه زشت

 

پی نوشت :

[1]. از عرفاي نيمه قرن سوم هجري.

[2]. ر.ك؛ سيد سديد الدين محمد عيوضي، گزيده جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ص 46.

[3] . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.

 

منبع: ماهنامه نامه جامعه، شماره بیست و سوم.