يك جرعه معرفت ﴿امثال القرآن﴾
كژدم به سمت مار حركت كرد، او را نيش زد و به هلاكت رسانيد. سپس مجدداً
بر لب رود نيل آمد و بر پشت غوك كه همچنان كنار ساحل ايستاده بود، نشست و
از آب عبور كرد. ذوالنون مي گويد: <چون اين منظره را ديدم بسيار حيرت
كردم و با خود گفتم: شايد اين مرد از اولياي خدا باشد. خواستم به او تقرب
جويم، اما خوب كه دقت كردم ديدم جواني است مست و لايعقل. حيرتم افزون شد.
با خود اين گونه استدلال كردم كه بنده هر چه قدر هم جفا كند، اما باز رحمت
خدا بيشتر است. پس صبر كردم تا جوان بيدار شد و از مستي به درآمد. مرا كه
بر بالين خود ديد به پايم افتاد و پرسيد: من گنهكار چه كرده ام كه تو در
حقم اكرام كرده اي و بر بالينم آمده اي؟... جريان مار را برايش تعريف
كردم.
جوان رو به آسمان كرد و با استغاثه گفت: الهي! لطف تو با مستان چنين است، با دوستان چگونه خواهد بود؟... پس در رود نيل غسل كرد و رو به باديه نهاد و به مجاهدت مشغول شد.[2]
و حقيقت امر نيز جز اين نيست كه <هركه را لطف الهي بنوازد، ارشاد و هدايت، او را چنين سازد>.
قال رسول الله (ص):
<انّ من الشّرّ بحكمة؛ برخي از شرها و آزارها، داراي حكمت است>. [3]
نا اميدم مكن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه داني كه، كه خوب است و كه زشت
پی نوشت :
[1]. از عرفاي نيمه قرن سوم هجري.
[2]. ر.ك؛ سيد سديد الدين محمد عيوضي، گزيده جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ص 46.
[3] . شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 379.
منبع: ماهنامه نامه جامعه، شماره بیست و سوم.
+ نوشته شده در جمعه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت توسط وحید
|
این وبلاگ قصد توهین وافترا ویا تهمت به هیچ کسی را ندارد و فقط میخواهد؛ گاها مواردی را بیان کند و هم چنین برخی مطالب جالب و یا خبری را از دیگر سایت ها بارعایت امانتداری نقل نماید.